به ی سنی رسیدم بتونم احساساتم کنترل کنم
از دوست دارم عاشقتم شنیدن هیجان زده نشم
فهمیدم پول تعیین کننده احترام و اعتباره
نه سواد نه مدرک نه پژوهش
دارم به 29سالگی نزدیک میشم
25سالگی فکر میکردم 29سالگی یعنی بچه داشتن ازدواج کردن
بالا رفتن سن فقط باعث میشه هیجان زده برخورد نکرد
البته هر دوره خریت خودش داره
الان شادی روح ندارم جسمم خسته است
الان به یکی نیاز دارم نه حس قدم زدن تو بارون بخواد
نه کافه
فقط ی چایی بریزه تو ی خونه و حرف زدن
تار سفید مو ریش ی زمان جذاب بود برام
الان ترسناکه
که اگر ازدواج سختگیری بیشتری کنم
بعد بچه من خجالت بکشه از معرفی من به دوستاش
بخاطر سن پدر دوستاش و پدر خودش
فقط این جمله میگذره از ذهنم
این نیز بگذرد
بماند به یادگار
شب 14روز مانده به تولد سال 403
♥ نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 22:42 توسط آقای خاص:
بوسه های عاشقانه ...برچسب : نویسنده : takapoo13o بازدید : 22